پادکست تولدی دیگر...
جلسه بیستوششم: گریزناپذیری از مرگ فایل صوتی
وَجَآءَتۡ سَكۡرَةُ ٱلۡمَوۡتِ بِٱلۡحَقِّۖ ذَٰلِكَ مَا كُنتَ مِنۡهُ تَحِيدُ (ق، ۱۹) از خود بىخودشدنِ وقت
مرگ، حقايق را جلوى چشم مىآورد «اين همان است كه از آن فرار مىكردى!»
جلسه بیستوششم: گریزناپذیری از مرگ.
به آغوش امن تو پناه میبرم
از روزی که جلال و جبروت تو هر شکوهی را خواهد شکست!
گفته بودی که: «هر کسی طعم مرگ را میچشد!»
من اما باور نمیکردم!
که فرار میکردم از آن و به هر چیزی دستاویز میشدم که فراموشش کنم!
خودم را گول میزدم که مرگ برای همسایه است!
وعده تو حق است و طعم مرگ چشیدنی است!
و گریزی نیست از خواست تو!
از روزی که تو وعدهاش دادهای!
از آخرین روز است!
روزی که حق است!
پناه به تو از آن لحظه!
لحظهای که از ترس پاهایم به هم میخورد و جان به لبم میآید
قرارم بیقرار میشود!
که دنیا در برابر دیدگانم تار میشود و سیاهی پشت سیاهی!
پناه به تو از آن روز!
که فریاد واویلایم بلند شود و راه برگشتی نباشد!
که در حسرت از دست دادن فرصتهایم بسوزم!
در بیچارگی نادیدهگرفتنها و پشتگوش انداختنهایم!
روزی که رها کردن دست اولیای تو، داغم خواهد زد؛
روزی که دست گذاشتن در دستان دشمنان تو، پشیمانم خواهد کرد.
آه از آن روز که در فشار و تنهایی و تاریکی قبر،
تو را نداشته باشم!
فریاد بزنم و فریادرسی نباشد!
به تو نیازمندم و به مهربانیات!!
به هنگام مرگم؛ به غم و حسرتم؛ به تنهایی و وحشتم در آن لحظه؛
به وقتی که بستر مرگ در آغوشم گرفته و قدرت حرکتم را ستانده!
به لحظهای که خویشانم اطرافم را گرفتهاند و من اما رخت بر بستهام از میانشان!
به تو نیازمندم!
تویی که بارها من را به خودت خوانده بودی؛ صدایم زده بودی!
دنیا را پر کرده بودی از نشانههایت!
رسولت را برایم فرستاده بودی؛ آیههای روشن قرآنت را به گوشم خوانده بودی
محبت اولیایت را در سینهام نشانده بودی!
تو من را خواسته بودی! تو من را برای خودت آفریده بودی!
نگذار که از حسرتزدگان باشم!
از آنها که دنیای خود را میفروشند و هیچ گیرشان نمیآید؛
آنها که آخرتشان را میسوزانند و خسرانزده میشوند؛
همانها که راهشان را از تو جدا کردهاند و از تو روی برگرداندهاند؛
همانها که چشمهایشان را بستهاند بر دریچههای نور تو.
نگذار وحشتزده آن روز نزدیک باشم!
روزی که هیچ راه گریزی از آن نیست و در رسیدن به ما، شتابزده است!
رهایم نکن…
ای تبدیلکننده بدیها به خوبیها!