متن پادکست تولدی دیگر | جلسه دهم: روح توحید، نفی عبودیت غیرخدا

بی قید و شرط!

پادکست تولدی دیگر...

جلسه دهم: روح توحید، نفی عبودیت غیرخدا فایل صوتی

ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ وَٱلۡمَسِيحَ ٱبۡنَ مَرۡيَمَ وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُوٓاْ إِلَٰهٗا

وَٰحِدٗاۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ سُبۡحَٰنَهُۥ عَمَّا يُشۡرِكُونَ (توبه، ۳۱) يهودى‌ها و مسيحى‌ها به‌جاى خدا،

روحانيان و راهبانشان را ارباب‌هاى خود مى‌دانند و به‌علاوه، مسيحى‌ها مسيح پسر مريم

را هم معبودِ خودشان قرار داده‌اند؛ درحالى‌كه فقط مأمور بودند يگانه معبودى را بپرستند

كه معبودى جز او نيست، منزه است او از اين عقايد خرافى‌شان.

جلسه دهم: روح توحید، نفی عبودیت غیرخدا

زنجیرهایی که به دست و دلم آویخته، قدم‌هایم را کند کرده.

می‌خواهم برسم اما نمی‌توانم.

بال‌هایم شکسته است و راه دشوار!

می‌ترسم از آنکه بمیرم و به روح حرف تو نرسیده باشم.

می‌ترسم بمیرم و هنوز یکتاپرست نشده باشم!

داستان عُدَی در یادم تکرار می‌شود؛

همان وقت که وارد مدینه شد و پیامبر عتابش زد که مسیحیان و یهودیان، احبار و رهبان خود را، عالمان و زاهدان خود را، و مسیح‌بن‌مریم را پروردگاران و خدایان خود گرفتند؛ درحالی‌که خدای متعال فرمان داده بود به آنان که جز خدای واحد، کسی را عبادت نکنند.

عُدَی آشفته شد. لب به اعتراض باز کرد:

ای پیامبر خدا، این حرف درست نیست، ما کِی احبار و رهبانمان برایمان خدا و ربّ محسوب شدند؟!

کِی آن‌ها را عبادت کردیم؟!

کلام پیامبر جانم را می‌لرزاند. کلماتش انگار از قرن‌ها دور در سر من تکرار می شوند:

بله، در مقابل آن‌ها سجده نکردید اما… آنچه آن‌ها گفتند، بی‌قیدوشرط پذیرفتید!

حرام‌های خدا را حلال وانمود کردند در نظر شما

و حلال‌های خدا را حرام وانمود کردند

شما چه کردید؟!

بی‌آنکه درصدد باشید واقعِ مطلب را بفهمید، بی‌آنکه یادتان بیاید حرف خدا چه بود؛

آنچه آن‌ها گفتند، بی‌قیدوشرط، اطاعتشان کردید.

عبادت این است! پروردگار و رب‌گرفتن یک موجود این است!

آه و دریغ که این حرف‌ها چقدر برایم آشنایند!

چقدر شبیه حال این روزهای مایند؛ مایی که دیگر خیلی چیزها را بد نمی‌دانیم؛

از خیلی گناهان به خروش نمی‌آییم؛

مایی که هر روز زیر تیرهای آمده از غرب و شرق، آخ هم نمی‌گوییم؛

به فسادهای گسترده جهان، اهمیتی نمی‌دهیم.

ما که دوری از خدا را پذیرفته‌ایم!

به شرط زندگی راحت‌تر؛ به شرط لذت‌های آنی و لحظه‌ای؛ به شرط خوشی‌های کوچک ناپایدار!

انگار فراموش کرده‌ایم…

پیغام‌آورها آمده بودند این زنجیرها را باز کنند؛ آمده بودند خورشید را نشانمان دهند؛

چشم‌هایمان را باز کنند به سوی نشانه‌های خدا!

ما چه کردیم؟

چشم بستیم و فرو گذاشتیم حرف‌هایشان را

خودمان را گول زدیم و حتی به خودمان دروغ گفتیم!

خیال کردیم دلمان سرای تنها یک خداست.

ما که بودیم؟

همان‌ها که کفایت خدا برایشان کافی نبود.

همان‌ها که لذت عبادت و اطاعت نچشیده، دلشان به لذت‌های گذرا راضی بود.

همان‌ها که بزرگی خدا را کوچک شمردند و خودشان را خوار کردند!

ما همان‌هاییم خدایا!

ما معترفیم

که حق تو به گردن داشتیم اما ادایش نکردیم!

ما بیچاره‌های سست را ببخش!

ما را به درگاهت راه بده!

نگذار بمیریم قبل از آنکه یکتاپرست شده باشیم!