پادکست تولدی دیگر...
جلسه شانزدهم: گروههای معارض انبیا فایل صوتی
ٱذۡهَبۡ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ إِنَّهُۥ طَغَىٰ . قَالَ رَبِّ ٱشۡرَحۡ لِي صَدۡرِي .وَيَسِّرۡ لِيٓ أَمۡرِي.وَٱحۡلُلۡ عُقۡدَةٗ مِّن
لِّسَانِي . يَفۡقَهُواْ قَوۡلِي .(طه، ۲۴ تا ۲۸) «اكنون به سروقت فرعون برو كه سركشى كرده
است». گفت: «خدايا، ظرفيتم را براى تحمل مشكلات، بيشتر كن مأموريتم را برايم آسان
ساز. زبانم را روان كن تا حرفم را خوب بفهمند.
جلسه شانزدهم: گروههای معارض انبیا
از همان وقتِ هبوط آدم و حوا به زمین و شروع جریان انسان، این نزاع همیشگی تاریخ است:
روبهرویی خیر و شر!
تا مردمان ببینند و بشنوند و قبله خودشان را روشن کنند؛
که نشان دهند دلشان در گرو کیست و سرشان در چه هوایی میچرخد؟!
قرار نبود هیچ چیز آسان به دست بیاید.
قرار نیست به ازای هیچ، بهشتت را نصیبم کنی!
بهشت نصیب کسانی است که به توحیدت ایمان آوردند
و در دامهای پهن زمین و زمینیان، گرفتار نشدند!
هرکجا که رسولی را به هدایت مردم فرستادی،
سرکردهای از ظلم و جور هم بود!
تا پیدا شود؛ چه کسانی جیبهایشان برایشان مهم است
و چه کسانی روحهایشان!
هر پیامبری که فرستادی، پیامت را بهروشنی برایمان آورد،
به زبان خودمان، به مهربانی و دلسوزی و غمخواری…
افسوس که این روشنی مسیر، برای عدهای ناخوشایند بود!
برای همانها که زمین را ارث پدریشان میدانستند و مردم را برده رسیدن به اهداف خودشان؛
به زر و زور و تزویر حکم میراندند و واهمه داشتند از عدالت خدا، که مبادا بساط عیششان بههم بریزد!
که آزادی انسانها، بردهداریشان را تمام کند.
همانها که زمین را در ظلمتش میخواستند؛
در افکار و رسوم جاهلانه و قدیمیشان؛
درپایبندی به خرافهها و بیخردیها!
برای تو که کاری نداشت!
اگر میخواستی میسوزندیشان.
اگر میخواستی نسلشان را قطع میکردی.
دنیا را به کامشان زهر میکردی.
اما نخواستی!
میخواستی باشند که ناخالصیها را جدا کنی!
باشند که ببینی مرد ره عشق کیست!
محبوب من!
چه سخت امتحانیست این امتحان!
اهل باطل، دروغ میگویند و تهمت میزنند و فتنه به پا میکنند.
سخنچینی میکنند و آتش میاندازند در گروه مومنان.
شک و وسوسه به راه میاندازند و تمسخر میکنند.
درِ باغ سبز نشان میدهند و هزار جور دوز و کلک سوار میکنند…
من اما به تو پناه میبرم!
منی که هراسانم از لحظهای غفلت.
پناه میبرم به تو در روزگار تیره از فتنهها و توطئهها!
زمین میخورم و بلند میشوم.
مثل آونگ تاب میخورم و مدام از تو دور میشوم
اما دوباره تو به سوی خودت میکشیام.
سپاس از آن توست که برایم راه بازگشت گذاشتهای!
تو که میتوانی بساط فتنهانگیزها را جمع کنی و به لحظهای نابودشان کنی اما…
منتظری که عیار من معلوم شود!
منتظری که عاشقی من اثبات شود!
میدانم که طلا شدن، سوختن میخواهد
پس چشم میبندم بر هر چه غیر تو.
من را در وجود خودت غرق کن!
که مردن برای تو، شروع زنده بودن است!