متن پادکست تولدی دیگر | جلسه بیست‌ودوم: بهشت ولایت

بهشت!

پادکست تولدی دیگر...

جلسه بیست‌ودوم: بهشت ولایت فایل صوتی

إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا (احزاب، ۳۳) خدا

مى‌خواهد هرگونه ناپاكى را فقط از شما اهل‌بيت دور نگه دارد و نيز شما را كاملاً

پاك‌وپاكيزه نگه دارد.

جلسه بیست‌ودوم: بهشت ولایت

چگونه شکر تو را به جا بیاورم؟

وقتی به رحمت و مهر، چراغی روشن برایم فرستادی؛ آیه‌هایی آشکار برای هدایتم!

چگونه شکر تو را به جا بیاورم؟

که رسولانت را فرستادی یکی پس از دیگری،

و مرا به نام و دین بهترین و آخرینشان متولد کردی!

که رهایم نکردی در تاریکی دنیای بدون او!

و از دامنش، اولیایی قرار دادی که دستگیرم باشند؛ همیشه و همه‌جا.

که نشانه پررنگ حضور تو باشند! که من را به تو برسانند!

پاک‌دامنانی که وجودشان بی‌لکه و پرنور است؛

پاکیزگانی که دست گذاشتن توی دستشان، دورم می‌کند از هر چه آلودگی است!

چگونه شکر تو را به جا بیاورم؟

که بهشتت را در همین دنیا ارزانی‌ام داشتی!

دل به ولیّ تو سپردن که نصیب هر کسی نمی‌شود!

چه چیز بهتر از اینکه ولیّ تو زمامدار آبادی من است!

که حکومت و قوانین تو، پناهم می‌دهد برای زندگی در این سرزمین؛ برای زندگی و بندگی.

که اگر ولیّ تو نبود، ما چطور جمع می‌‌شدیم دور حلقه وجودت؟!

ما بدون ولایتت، غبارهای پراکنده‌ای بودیم، گم‌کرده راه منزل!

بدون ولایتت، نابینایانی بودیم که راه را از بیراهه تشخیص نمی‌دادیم.

خوشبختم که در این هوا تنفس می‌کنم؛ سعادتمندم که چشمم به دست و فرمان یکی‌ست!

کسی که ذخایر نور تو را حمل می‌کند؛ که منشا الهام و نیروی من است!

همهٔ جوی‌ها و سرچشمه‌ها از او سرازیر می‌شوند؛ همه رشته‌ها و نخ‌ها به او برمی‌گردند!

به اشاره انگشت او راه مشخص می‌شود؛ به کلام و واژه‌های او گره‌ها باز می‌شود!

دلم از سینه دارد بیرون می‌زند!

از خوشی داشتن چنین امامانی! چنین رهبرانی!

اولیایی که از پدر مهربان‌ترند و حامی‌تر! 

که جان داده‌اند تا جان ببخشندم!

که نور بتابانند به راه من؛ که به بیراهه‌ها نیفتم!

چه شب‌های تیره‌ای که به رهنمودشان روشن شد!

چه مشکلاتی که به اشاره‌شان حل شد!

چه سختی‌ها که به دعایشان آسان شد!

پدرانی که بهشت دنیای منند و می‌خواهند به بهشت آخرت برسانندم!

که همسایه بهشت آخرتشان باشم!

پدرانی که غم بزرگی به دل داشتند! غمِ انسان را! غمِ من را!

می‌خواهم عشق تو را فریاد بزنم!

که دوستت دارم؛ تو را و رسولت را و اولیایت را!

اولیایی که ذکر روز من‌اند و ورد شبم!

به‌دوستی آن‌ها بود که راه‌ورسم زندگی و بندگی آموختم!

و بدی‌هایم رنگ خوبی‌ گرفت!

بدون آن‌ها گم بودم! کور بودم! گنگ بودم!

من بی‌نوا محتاجم به لطف اولیای تو

که نزد تو شفاعتم کنند؛ که به یمن وجود آن‌ها بپوشانی و ببخشی بدی‌هایم را!

می‌دانم که چقدر پیش تو عزیزند! چقدر محبوب‌اند!

که دل تو به دل آن‌ها بند است؛ و رضایت و خشم تو به خنده و غضب آن‌هاست!

برای این‌همه نعمت سرشار؛

برای این اولیای مهربان و مطهرت!

چگونه شکر تو را به جا بیاورم؟