متن پادکست تولدی دیگر | جلسهٔ سوم: ایمان از روی آگاهی

خودی بودن!

پادکست تولدی دیگر...

جلسهٔ سوم: ایمان از روی آگاهی فایل صوتی

ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ لَا نُفَرِّقُ

بَيۡنَ أَحَدٖ مِّن رُّسُلِهِۦۚ وَقَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ غُفۡرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيۡكَ ٱلۡمَصِيرُ (بقره، ۲۸۵)

پيامبر آنچه را از طرف خدا برايش فرستاده شده، باور كرد و مؤمنانِ‌ همراهش هم آن را

باور كردند. همگى به خدا، فرشتگانش، كتاب‌هايش و پيامبرانش را ایمان آوردند و گفتند:

«در اصل نبوت، بين هيچ‌يك از پيامبران خدا فرق نمى‌گذاريم.» همچنين گفتند: «گوش

شنوا داشتيم و اطاعت كرديم. خدايا، از تو آمرزش مى‌خواهيم و به‌سوى توست سرانجامِ همه».

جلسهٔ سوم: ایمان از روی آگاهی

خیالش هم شیرین است!

وقت سوا کردن خوب‌ها از بد‌ها،

تو مرا نشان بدهی و بگویی: این خودی است! این از ماست!

خودی بودن با شما لذتی دارد که وصفش به کلمه نمی‌آید.

آبشارهای جاری و خوراک آماده و گلستان بی‌حد بهشت، هیچ‌کدام به قدر خودی بودن با شما قشنگ نیست.

نهایت آرزوی من همین است.

می‌دوم، جلو می‌روم، زخم به جان می‌خرم و بالاپایین می‌شوم برای همین!

خودی بودن را نمی‌دهند به کسی جز با باز بودن چشم‌هایش.

جز با پذیرفتن آگاهانه.

آن‌طور که بگردد و برود و جستجو کند آن‌وقت بگوید: بله! من هم هستم! من تو را پذیرفتم.

قلب من به تو مومن است.

ای زیبایی مطلق!

ای روشنایی بی‌انتها!

ای سرانجام هرچه هست!

نه که پدرم تو را می‌شناسد، نه که مادرم اهلی توست. نه که اجدادم به دامن تو وصل شده‌‌اند، نه!

من به راهت آمده‌ام چون هرچه گشته‌ام بهتر از تو نیافته‌ام.

به تو پناه آورده‌ام چون تکیه‌گاه محکم‌تری پیدا نکرده‌ام.

من تو را شناخته‌ام، به مهربانی‌ات! ایمان آورده‌ام به هدایتگری‌ات!

این ایمان به هیچ باد و بارانی نخواهد لرزید.

در هیچ کوچه و بازاری به یغما نخواهد رفت.

به هیچ آفتاب و مهتابی،‌ نخواهد سوخت.

هیچ گرد و غباری، هیچ سوز و گرمایی، هیچ آفت و فتنه‌ای، به آن نخواهد خورد!

این ایمان است که مرا با شما خودی می‌کند!

آمد و شد شب‌ها و روزها، پدیده‌های آسمان‌ها و زمین، همه نشانه‌اند برای خردمندان! برای اهل تفکر!

همان‌ها که تو عزیزترشان می‌داری؛ دوست‌ترشان می‌داری.

همان‌ها که به چراغ عقل، در مسیر تو می‌آیند.

همان‌ها که آهن گداخته هم کج‌مسیرشان نخواهد کرد.

هیچ راهزنی‌ گنجشان را نخواهد برد.

همان‌ها که در همه‌حال به یاد و ذکر تواند؛ ایستاده، خوابیده، مشغول کار، در خیابان، خانه، در خلوت، شلوغی، شب‌های تاریک، روزهای روشن، در همه‌حال به یاد تواند. به ذکر تواند.

تو را پذیرفته‌اند. به چشم و دل و عقل!

همان‌ها که تو را شنیده‌اند؛ خوب شنیده‌اند.

به گوش جان! کلمه‌هایت را؛ نشانه‌‌هایت را؛ صدایت را.

شنیده‌اند و گفته‌اند: هرچه تو بگویی همان! هرچه تو بخواهی همان!

به گوش جان شنیدیم و آگاهانه فهمیدیم و اطاعت کردیم.

صدای آشنای تو از قرن‌های دور می‌آید؛ از ازل.

از خلقت اولین بشر.

از اولین پیام‌آورت تا آخرین نشان‌دهندهٔ راهت.

همه به یک کلمه چنگ زده‌اند.

همه یک مسیر را نشان می‌دهند.

همهٔ پیغام‌آورانت از یک نور تکثیر شده‌اند.

من دست گذاشته‌ام در دست آخرینشان و خانه به خانه پیش آمده‌ام تا به تو رسیده‌ام.

به تو رسیده‌ام که سرانجام همه به سوی توست!

به امید رحمتت آمده‌ام. به امید آنکه درهای بخششت را به رویم باز کنی.

آمرزشت را نصیبم کنی.

و در آن روزی که خوب‌ها از بدها سوا می‌شوند،

به سر انگشت نشانم بدهی و بگویی: این خودی است! این از ماست!