پادکست تولدی دیگر...
جلسه پنجم: ایمان و پایبندی به تعهدات فایل صوتی
فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا
قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا (نساء،۶۵)
نه، به خدا قسم! آنها ايمانِ واقعى نمىآورند؛ مگر آنكه در دعواهايشان فقط تو را
بهداورى انتخاب كنند و از رأيى كه مىدهى، در دل احساس ناراحتى نكنند و در عمل هم،
دربست تسليمِ حكم تو باشند.
جلسه پنجم: ایمان و پایبندی به تعهدات
گاهی از خودم میپرسم: من تا کجا به پای تو پیش خواهم رفت؟
چقدر به راه تو محکم خواهد بود؟
وحشت دلم را میگیرد.
از خودم میترسم.
نکند من آن کسی باشم که گاهی دوستت دارم و گاهی نه!
گاهی به راهت هستم و گاهی نه!
تا آنجا که تو آبادم کنی، تا آنجا که سربلندم کنی،
تا آنجا که داشتنت به خطرم نیندازد، جیبم را پر کند، اعتبارم را زیاد کند، بگویم چشم.
و آنجا که سرسپرده بخواهی،
آنجا که سینه مشتاق گلوله بخواهی،
آنجا که چشم بستن و دست کشیدن و لب فروبستن بخواهی،
بگویم شما را بهخیر و ما را به سلامت!
بگو خدایت مومن انتخابگر نمیخواهد.
عبدی که فرمان معبودش را بسنجد نمیخواهد.
بگو به وادی ما مومن حسابگر راه ندارد.
چرتکهانداز جایی ندارد.
نمیشود فرصت بخواهی تا ببینی چقدر میارزد.
چطور به دردت میخورد و کجا به کارت میآید.
که اگر اینطور بود، اول مومن به خدا شیطان است. کسی که سالها نشسته به راز و نیاز. مقرب. به خیال خودش جز معبود، هیچ در سر و دلش نیست. همهچیز خوب و ساده بود تا آنجا که…
پناه بر تو از آن لحظه!
از آن لحظه که مومنی پیش فرمان تو، سر بلند کند.
گردن بکشد و روی برگرداند.
پناه بر تو از شر شیطان رانده شده! جاویدان در آتش. آتش دوری از تو. آتش از دست دادن تو!
اگر به تو بله میگویم، میخواهم با تمام جان بیایم.
دستشسته از همه چراها و اماها و اگرها…
چشمبسته بر هر چیز که تو نهیاش کرده باشی. دلبسته به هرآنچه تو خواسته باشی.
میخواهم رسم عاشقی به جا بیاورم.
عاشق دلش فرش زیر پای یار است.
عاشق به خیالش نمیگذرد که چطور سهم بیشتری ببرد.
منتظر پاداش باغ و گلستان نیست.
به ترس و طمع از خسران نیست.
نمیگردد که شاید معشوق بهتری بیاید.
دست دراز نمیکند که بهره و سودی ببرد.
عاشق گردنش را خم میکند.
دلش را به طبق میگذارد.
جانش را کف دست میگیرد.
میگوید این برای تو! بگویی بنشین، مینشینم. بگویی برخیز، بلند میشوم.
بگویی نرو، نمیروم. بگویی نخواه، نمیخواهم.
اصلا از تو به یک اشاره، از من به سر دویدن.
چه باک که دنیا صندلیهایی را برای من خالی کرده است؟
چه نیاز به سوسوی زر و زینتهایش؟
کجا دلم قنج بزند که کسی برایم کف بزند؟
چرا دلم بلرزد که کسی تمسخرم کند؟
چه به دردم میخورد خانهای که با سرپیچی از تو آباد شده باشد؟
چطور شادم کند اتفاقی که به نارضایتی تو رقم خورده باشد؟
من به وادی عشق پا گذاشتهام!
من ایمان تو را انتخاب کردهام.
زیر سایه پرچم تو ایستادهام.
که زیر سایه تو ایستادن، نشستن ندارد، افتادن و از دست دادن ندارد.
که مردگان درگاه تو، زندگانند!
که دردهای وادی تو درمانند!
ای دردِ توام درمان، در بستر ناکامی لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی.
فکرِ خود و رایِ خود در عالم رندی نیست کُفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی!