پادکست تولدی دیگر...
جلسه ششم: نویدهای ایمانی ۲ فایل صوتی
يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَكُم بُرۡهَٰنٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكُمۡ نُورٗا مُّبِينٗا. فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ
وَٱعۡتَصَمُواْ بِهِۦ فَسَيُدۡخِلُهُمۡ فِي رَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَفَضۡلٖ وَيَهۡدِيهِمۡ إِلَيۡهِ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِيمٗا (نساء، ۱۷۴ و ۱۷۵)
مردم! دليلى بسيار روشن، يعنى قرآن، برايتان آمده است بله، نور روشنگر قرآن را بر شما
تاباندهايم. خدا كسانى را كه باورش كنند و به او پناه ببرند، زير چتر لطف و بزرگوارىاش
مىگيرد و براى رسيدن به خودش، آنان را به راه درست زندگى مىبرد.
جلسه ششم: نویدهای ایمانی ۲
من ساکن خانههای بینور بودم؛ بلازده زندانهای وجود.
زمزمهها و وسوسهها جانم را آشفته بود.
هر بادی میوزید به سویی میغلتیدم و هر طوفانی که میآمد، از رفتن جا میماندم.
چشمهایم در غبارآلودگی زمین مسموم، جایی را نمیدید و مدام در سرگردانی بودم.
«من کیستم؟ اینجا کجاست؟ باید به کجا بروم؟»
از تو چه پنهان!
درد بزرگ من، درد ندیدن بود؛ درد ندانستن.
من شبهای زیادی را به تشویش، سر روی بالش گذاشتم.
دنیا رنگ به رنگ بود و حرفها هر روز عوض میشد.
دیگر به هیچ چیز اعتماد نداشتم،
تا روزی که تو را پیدا کردم!
روزی که مهر تو به سینهام ریخت، روزی که کلام تو به جانم نشست،
روزی که تو را پذیرفتم، نور جهان را گرفت و غبارها فرو نشست.
من از این دنیا چیزهای زیادی یاد گرفتهام.
یاد گرفتهام که مهمتر از داشتن چشم، نور است.
نور که نباشد، مردمکهای چشمانت سرگردان است.
هیچچیز را نمیبیند.
خیال میکنی مقصد و مقصود را پیدا کردهای،
خیال میکنی ساحل خوشبختیات پیداست؛
نمیدانی که سراب، بیابان تو را پر کرده است.
نمیفهمی که همهچیز بازی است.
غرور راه چشمهایت را میبندد، وسوسهها کورت میکند.
نشانیهای اشتباه بیگانه و خودی، به بیراههات میکشد.
ناامیدیهای جهل، مسیر را به رویت میبندد، ظلمتها، زندانیات میکند
و دیگر اصلا آيههای روشن خدا را پیدا نمیکنی.
آنوقت تنهایی! تنها و تیرهبخت.
دنیایت سیاه است و روزگارت تلخ!
من تاریکیهای ظلمت را چشیدهام که به دنبال نور میروم.
من وحشت دنیای بدون تو را به جان کشیدهام که به طلب نور افتادهام.
به سوی تو آمدهام که چشمم را روشن کنی.
قدم به دنیایم بگذاری و بگذاری گذرگاهها را ببینم،
پرتگاهها را بشناسم، صید شیرین و لقمه آماده دشمنان تو نشوم.
من در این بیابان تاریک، دلم را به شمع کوچک ایمان تو روشن کردهام.
ایمانم را به دست گرفتهام و قدم در راه گذاشتهام.
دیگر هیچ خار و خاشاکی، هیچ قلابی، هیچ زنجیری، دامنم را نخواهد گرفت.
هیچ طوفانی تکانم نخواهد داد.
برای کسی که سرسپرده راه تو باشد، بیراههها خاموشند.
خودت وعده کردهای با كسانى كه ايمان آوردند
و كارهاى خوب میکنند که پاداششان مىدهی، کامل؛
و از سرِ بزرگوارىات به تعالی و رشدشان مىرسانی.
افسوس به حال آنها که از تو روی برگرداندهاند.
بد به حالشان.
به حال آنها كه از پرستش تو روی گرداندهاند.
و در برابرت شاخوشانه كشيدهاند، بد به حالشان که به عذاب نداشتن تو افتادهاند!
دستشان خالیست و راهشان پر سنگلاخ.
آنها نور روشنگر قرآن را در میان دستهایشان ندارند
و در بیابانهای پروحشت، بیهیچ تابش و روزنهای، سرگردانند!
تو نخواه که من از آنها باشم. نخواه جز تو یار و یاوری بخواهم.
مرا زیر چتر لطف و مهربانیات بگیر.
پناهم بده!
و برای رسیدن به آغوشت، راه را نشانم بده!